خواب را ربودی
خواب را از چشم من مولای زیبایم ربودی
از میان پنجره ، گویا تماشایم نمودی
بی رمق گفتم:چرا آقا نمی آید خدایا ؟
ناگهان عطری که آمد ، از نفس هایم تو بودی
بی قرار و خسته می روم به دنبالت ، کجایی حجت حق ؟
مانده بر لب های من ، تنها سلامی و درودی
این من و هوهوی باد و کوچه های سرد و زمستان
منتظر هستم بیایی ، ای که رمای وجودی
مردم دنیا در این بیداد ها راهی ندارند
العجل مولای من ، ای آنکه بحر عدل و جودی
چشم هایم متصل گشته به دریا یا ابن زهرا
ندبه می خوانم بیایی ، تا بیابی تو به زودی
نعیمه گروسی