loading...
یار می آید
م. الف بازدید : 16 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)

 

 

 

سعد عرض كرد: اى رسول خدا! با طناب و بيل كار مى كنم و درآمدى

براى معاش زندگى خود و خانواده ام كسب مى نمايم . از اين رو

خشن شده است


فقبل يده رسول الله قال : هذا يد تمسهاالنار


پيامبر صلى الله عليه و آله دست سعد را بوسيد و فرمود:

 اين دستى است كه آتش دوزخ با آن تماس پيدا نمى كند.

+++++++++++++++++++++++++++

 

مادر

مردى به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف گرديد، و عرض ‍ كرد: يا رسول الله به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به مادرت
دوباره سؤ ال كرد: سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار ديگر سوال كرد: و سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار چهارم سؤ ال كرد: آنگاه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به پدرت

 

+++++++++++++++++++++++++

 

مدارا

از جابربن حيان عبدالله (رض ) روايت شده كه گفت : با رسول اكرم صلى الله عليه و آله در محل ذات الرفاع بوديم . آن حضرت را در سايه درختى ، رها ساختيم . ناگهان مردى از مشركين بر سر حضرت آمد. شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به درخت آويخته بود. مرد مشرك ، خود را كشيد و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : از من مى ترسى ؟
حضرت فرمود: نه !
گفت : چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
حضرت فرمود: خدا
با شنيدن كلمه الله شمشير از دست آن مشرك افتاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله شمشير او را گفت و فرمود: چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
مرد مشرك التماس گفت : با من مدارا كن !
حضرت فرمود: آيا به وحدانيت خدا و پيامبرى من ، شهادت مى دهى ؟
مرد مشرك گفت : نه ! ولى پيمان مى بندم كه هرگز با تو نجنگم ، و با كسانى هم كه با تو مى جنگند، نباشم .
پس حضرت او را رها ساخت . مرد مشرك ، نزد ياران خود رفت و گفت : هم اكنون از پيش بهترين مردم ، به سوى شما آمدم.

 

نمونه اي از برخورد كريمانة پيامبر (ص) با دشمن

در يكي از جبهه هاي جنگ ، بر اثر سيل يا حادثه ديگري كه اتفاق افتاد ، بين رسول خدا (ص) و ستاد نظامي حضرت فاصله شد ؛ به طوري كه سربازان اسلام يك طرف و پيامبر طرف ديگر قرار گرفتند . حضرت هم در دامنة كوه ، مشغول استراحت شد . در اين هنگام ، يكي از مشركان با استفاده از اين فرصت ، بالاي سر حضرت آمده ، شمشير كشيد و گفت : « شما كه در حال خوابيدن هستيد و سربازان هم كه از شما دورند ، در اين حال ، چه كسي شما را نجات مي دهد » ؟ حضرت بي درنگ فرمود : « بين سر من و لبه تيز شمشير ، قدرتي است كه نمي بيني ؛ خداست كه مرا نجات مي دهد » . آن مشرك كه به اين حرف معتقد نبود ، پوزخندي زد و همراه پوزخند ، شمشير را پايين آورد كه به حضرت آسيب برساند ، ولي با هوشياري به موقع پيامبر ، خودش يك طرف و شمشير به طرفي ديگر افتاد . حضرت برخاسته و شمشير را كشيده ، فرمود : « تو را چه كسي از دست من نجات مي دهد ؟ » او گفت : « كرامت تو ؛ زيرا تو انساني بزرگوار هستي » . با اين حرف ، حضرت از كشتن او صرف نظر و او را رها كرد .

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 214
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 101
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 153
  • بازدید سال : 159
  • بازدید کلی : 5,893