loading...
یار می آید
م. الف بازدید : 15 دوشنبه 12 تیر 1391 نظرات (0)

 

 

 

استبعاد ندارد! لازمه اين مطلب آن است که در بعضي علائم، بداء صورت گيرد و بعضي ديگر از علائم حتمي هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق افتد. دعاي تعجيل فرج، دواي دردهاي ماست.

انتظار ظهور و فرج، با اذيت دوستان آن حضرت، سازگار نيست. آيا نبايد در فکر باشيم و با تضرع و زاري براي ظهور فرج مسلمانها و مصلح حقيقي: حضرت حجت (عج) دعا کنيم؟ مهمتر از دعا براي تعجيل فرج حضرت، دعا براي بقاي ايمان و ثبات قدم در عقيده و عدم انکار حضرت تا ظهور او مي باشد. هر کس بايد به فکر خود باشد و راهي براي ارتباط با حضرت و فرج شخصي خود پيدا کند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، يا نزديک.

چقدر حضرت مهربان است به کساني که اسمش را مي‌برند و صدايش مي‌زنند و از او استغاثه مي‌کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربانتر است. به طور يقين دعا در امر تعجيل فرج آن حضرت، مؤثر است؛ اما نه لقلقه. آري، تشنگان را جرعه وصال و شيفتگان جمال را آب حيات و معرفت مي‌دهند. آيا ما تشنه معرفت و طالب ديدار هستيم و آن حضرت آب حيات نمي دهد، با آنکه کارش دادرسي به همه است و به مضطرين عالم رسيدگي مي کند؟

تا رابطه ما با امام زمان قوي نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوت رابطه ما با ولي امر(عج) هم در اصلاح نفس است. روايت دارد که در آخرالزمان همه هلاک مي شوند، به جز کسي که براي فرج دعا مي‌کند. گويا همين دعا براي فرج، يک اميدواري و ارتباط روحي با صاحب دعاست. همين، مرتبه‌اي از فرج است.

پايندگى اسلام به وجود امام

حقيقت اسلام در ايمان است، به دليل آيه «اليوم أكملت لكم دينكم» و «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» و امثال اينها. انسان عاقل متوجه مي‌شود كه نبى، وصى مي‌خواهد، و وصايت تكويناً بقاي نبوت است. دليل بر وجود بقيه‌الله(عج) از ابتداى غيبت صغرى تا كنون، همان روايت ثقلين است با ضميمه‌اي كه در آن مي‌باشد: «إنى تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتى... سألت ربى ان يجمع بينهما و ان لايفرق بينهما، فاستجاب لى». اين روايت با ضميمه «سألت ربى...» دليل است بر اينكه در هر جا و هر زمانى كه قرآن هست و مأمورٌ به است، به طوري كه مرجع است، هر جا كه قرآن باشد، شارح قرآن هم بايد باشد، وصى پيغمبر هم بايد باشد؛ يعنى بقاي خود صاحب قرآن كه «إنما يعرف القرآن من خوطب به» خودش بايد باشد.

هر زمان كه اسلام و قرآن هست، در همان زمان قائم و ولى و عالم به اسلام و شارح قرآن كه خود خدا معين كرده است، بايد باشد، لايفرق بينهما. نمي‌شود قرآن باشد، ولى شارح قرآن نباشد؛ لذا در خود روايات اهل تسنن الى ماشاءالله مواردى را ملاحظه مي‌كنيد كه در مورد آيه شريفه قرآن يا در مورد احكامى كه آنها صادر كرده‌اند، حضرات معصومين خصوصاً حضرت امير عليه السلام، آنها را توضيح و تبيين كرده‌اند. همين شارح بودن اهل البيت براى آيات شريفه كه موارد عديده‌اي از آن را خود اهل تسنن نقل كرده‌اند، دليل قطعى بر ولايت و وصايت حضرات معصومين است. روايت ثقلين با آن ضميمه‌اي كه در آن است، دليل قطعى بر وجود امام زمان حى إلى زمان ظهوره مي‌باشد، نه اينكه بعداً موجود و متولد مي‌شود.

اشكال مي‌كنند كه: «از كجا معلوم است كه حضرت متولد شده است؟! مي‌گويند: زنى خبر داده است كه اتاق نورانى شد و... راوى فقط يك زن است!» بله، راوى يك زن است. آيا اين همه مدت كه حضرت در ميان مردم ظاهر بوده، كسى از اصحاب او را نديده و مشاهده نكرده است؟ خود امام حسن عسكرى‌عليه‌السلام و ديگر امامان‌عليهم‌السلام خبر داده‌اند و بعد از آن هم إلى ماشاءالله شيعه از وجود مقدسش اين همه كرامات ديده و مي‌بينند.

ما چه مي‌دانيم همين امروز در كجاها چه اغاثه‌هايى براى مستغيث‌ها و چه اجاره‌هايى براى مستجيرها از طرف حضرت انجام مي‌شود؟ ما چه مي‌دانيم كه چه كارهايى هر روز دارد مي‌شود؟ بله، حضرت از اعين ظالمين محجوب است (المحجوب عن أعين الظالمين)؛ اما كساني كه نه ظالمند و نه رفيق ظالمند و نه با ظالمين معاشرند و نه در خانه و محله ظالمين هستند، آن حضرت از ديده آنها محجوب نيستند.

(ثالثا) ديدن با چشم موضوعيت ندارد، بلكه اين طريق و وسيله‌اي است براى حصول يقين. اگر آدم از پشت پرده صدايى را شنيد، فهميد، و بودن گوينده‌اي را يقين كرد، او براى ما خبرهايى داد و آن خبرها مطابق با واقع شد، به وجود گوينده يقين پيدا مي‌كنيم، ولو چشمانمان او را نبيند.

همين «ديدم» را خيلى از بزرگان علماي ما هم ادعا كرده اند. كه اگر ما بگوييم آنها دروغگو بوده‌اند كه ديگر معلوم است ما در چه حالى هستيم! مقصود اينكه ايمان يك مطلب است و آن هم اسلام است. و اسلام هم همان توحيد است. تمام انبيا مثل يك نبى واحد و تمام اوصيا مثل يك وصى واحد هستند و همه اينها هم از توحيد نشأت گرفته‌اند.

اهل بيت، نور واحد

اهل بيت همه نور واحدند؛ لذا انسان به هر كدام متوسل شود، از ديگرى جواب مي‌گيرد. البته مصححى در كار است. همچنان كه از حضرت رسول صلى الله عليه وآله و سلم حاجت خواستند و ايشان به حضرت امير عليه‌السلام و آن حضرت به امام حسن عليه‌السلام تا امام زمان(عج) حواله داده‌اند؛ زيرا مجرى امور در اين زمان، آن حضرت است.

امسال شنيدم دو نفر عرب كه از معاودان مقيم مشهد بودند، به بيمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خويش به امام رضا عليه‌السلام متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل، در خواب، حضرت معصومه عليهاالسلام را ديديم كه فرمود: «حضرت رضا فرمودند: حاجت شما برآورده شده است.» و به يكى از آن دو كه كنار سرش به عمل جراحى احتياج داشت، فرمود: «ديگر احتياجى به عمل ندارى.» و به ديگرى فرمود: «خيلى گريه كردى. زياد گريه نكنيد؛ زيرا حضرت از گريه شما زوار و دوستان متأذى و متأثر مي‌شوند.»

اينان و اهل بيت با هم اتحاد و اتصال دارند. خواهر و برادر را ببينيد كه از برادر خواسته، خواهر جوابش را داده است. از اينجا استفاده مي‌شود كه حضرت رضا و حضرت معصومه عليهماالسلام با هم اتحاد و اتصال دارند، بلكه همه نور واحدند؛ لذا انسان به هر كدام كه متوسل شود، از ديگرى جواب مي‌گيرد.

شرط درك خدمت امام(عج)

در تهران استاد روحانيى بود كه لُمعه را تدريس مي‌كرد، مطلع شد كه گاهى از يكى از شاگردانش كارهايى نسبتاً خارق‌العاده ديده و شنيده مي‌شود. روزى چاقوى استاد (چاقوى كوچكى كه براى درست كردن قلم به همراه داشت) گم مي‌شود و هر چه مي‌گردد، پيدايش نمي‌كند و به تصور آنكه بچه‌هايش برداشته و از بين برده‌اند، نسبت به آنها عصبانى مي‌شود.

مدتى بدين منوال مي‌گذرد و چاقو پيدا نمي‌شود و عصبانيت آقا نيز تمام نمي‌شود. روزى آن شاگرد بعد از درس مي‌گويد: «چاقويتان را در جيب جليقه كهنه خود گذاشته‌ايد و فراموش كرده‌ايد، بچه‌ها چه گناهى دارند؟» آقا يادش مى‌آيد و تعجب مي‌كند كه او چگونه از آن اطلاع داشته است. از اينجا ديگر يقين مي‌كند كه او با (اوليا) سر و كار دارد.

روزى به او مي‌گويد: «بعد از درس با شما كارى دارم.» چون خلوت مي‌شود، مي‌گويد: «آقاى عزيز، مسلم است كه شما با جايى ارتباط داريد، به من بگوييد خدمت امام(عج) مشرف مي‌شويد؟» استاد اصرار مي‌كند و شاگرد ناچار مي‌شود جريان تشرف خود را بگويد. استاد مي‌گويد: «اين بار وقتى مشرف شديد، سلام بنده را برسانيد و بگوييد: اگر صلاح مي‌دانند چند دقيقه‌اي اجازه تشرف به حقير بدهند.»

مدتى مي‌گذرد و طلبه چيزى نمي‌گويد و استاد هم از ترس اينكه نكند جواب منفى باشد، جرأت نمي‌كند بپرسد؛ ولى به جهت طولانى شدن مدت، صبرش تمام مي‌شود و روزى مي‌گويد: «از عرض پيام من خبرى نشد؟» مي‌بيند كه وى اين پا و آن پا مي‌كند؛ مي‌گويد: «عزيزم، خجالت نكش، آنچه فرموده‌اند به حقير بگوييد؛ چون شما قاصد پيام بودى.» آن طلبه با نهايت ناراحتى مي‌گويد: «آقا فرمود: لازم نيست ما چند دقيقه به شما وقت ملاقات بدهيم. شما تهذيب نفس كنيد، من خودم نزد شما مي‌آيم.»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 214
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 62
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 111
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 169
  • بازدید کلی : 5,903