عصر يك جمعه دلگير،
دلم گفت: بگويم، بنويسم
كه چرا عشق به انسان نرسيدست،
چرا آب به انسان نرسيدست،
و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پايان نرسيدست
بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد،
بنويسد كه هنوزم كه هنوز است،
چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست و
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست
عصر اين جمعه دلگير،
وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس
كجايي گل نرگس؟
............
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بيحاصل ما اين همه افسانه نداشت
...............
گر با غم دوریت نسازم چه کنم
با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم
چون در نظرم فقط تویی مایه ناز
گر من به تو ای یار ننازم چه کنم