loading...
یار می آید
م. الف بازدید : 21 سه شنبه 30 آبان 1391 نظرات (0)

 

 

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

 

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

 

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش

 

این کشتی نجات که بی لنگر آمده

 

 "شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "

 

یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟

 

 بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش

 

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 

 آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ

 

اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

 

 ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است

 

سر برکنید ساقی آب آور آمده

 

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟

 

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 

 این ساقی رشید که در بزم می کشان

 

بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده

 

 آتش به خیمه های دل عاشقان زده

 

این آتشی که رفته و خاکستر آمده

 

 آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها

 

نخل امید رفته ولی بی سر آمده

 

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست

 

این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

 

 آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود

 

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 

 ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو

 

در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

 

 بوی بهشت دارد و همواره زنده است

 

این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 

 بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم

 

هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

 

 لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !

 

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...

 

 * : مصرع از سید حمید برقعی است
برچسب ها محشر آمده ... ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 214
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 94
  • بازدید سال : 100
  • بازدید کلی : 5,834